دود از برابر ریهام میگریزد،
همانند روانم.
تک تک ساعت دیگر خاموش شده،
من در یک رؤیا فرورفتهام.
من بالاخره میتوانم او را ببینم.
آن فرشته مرده است.
الآن دیگر قادر به تشخیص نیستم
میان وهم و خیال و واقعیت.
فقدان او را در این هردو حس میکنم.
شاهدی بر اینکه او هنوز زنده است وجود ندارد.
در دود میتوانم چهرهاش را ببینم.
و بوسههایش را در ریهام حس کنم.
آئینها.
چقدر دردآور است هنگامی که میرقصد.
دلم میخواست از او در کنار قلبم نگهداری کنم،
در درون ریهام.
مفیستو به من چنین توصیه کرد.
او مرا متلاشی خواهد کرد، سعی خواهد کرد مرا بکُشد.
او بعنوان سرطان ریه در من شکل گرفته.
این آخرین هدیه است.
قرار ملاقات با مرگ.
۲۰۱۹ | احمد الرفائی | سوریه