من خودم را در امواج شکسته گم کرده ام.
در گذشته به مراتب به فکر فرو رفته ام.
در مورد خودم, درمورد آدمها, و فراتر هم.
که چقدر مغرورند, و خودم همینطور.

من خودم را در امواج شکسته گم کرده ام.
در حالی که فکر میکردم, من به اندازه کافی تنهایم.
که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم.
من تنهایم, چرا که غمم,
انسان های اطرافم را فرار میدهد.
من تنهایم, چرا که نا امیدی ام دیگران را میترساند.

من خودم را در امواج شکسته گم کرده ام.
ناقوس بی ثمر در سرم یادآور این است,
که من هنوز هستم,
که من در نتیجه عشق بی جواب
کر شده ام.

من خودم را در امواج شکسته گم کرده ام.
اما در واقع من خودم را, در انسان های شکسته ای گم کرده ام
که مایوس قصد کمک به آنها را داشتم.