تفکرات غیر شفاف نیمچه بیدار به یک هواپیمای در حال فرود
و صدای جیر جیر لاستیک روی سیمان داغ
و زنجیری مرواریدی از تبلیغات مکدونالد در کنار خیابان
و مادر بزرگ من, مورچه وار مابینشان.
سرویس مدرسه ای با اتوبوس زرد رنگ, بسیار زننده
و خنده های دختر خاله ام, چهار ساله, اما جدید برای من
دعایی غریب قبل از غذا( کلماتش برایم ناشناس است)
و تهدید به شستن دهان با صابون
و بعد وداع.