هرگاه کلمات حق و حقیقت را میشنوم،
یواشکی میخندم و به خودم میگویم:
ای پسر
اینقدر گستاخ مباش!
تو تابحال هرگز صادق نبوده‌ای،
غیراز آنهم عقیده‌ای به حقیقت نداری.

آخ، آخ، آخ
واقعا فکر میکنی،
کسی حرف تو را می‌پذیرفت،
اگر تو صادق میبودی و حقیقت را میگفتی؟
به من اعتماد کن!

امروزه کمتر کسی به حقیقت اعتقاد دارد.
وقتی برای کسی چیزی را تعریف میکنم،
آن شخص فورا میگوید که من دیوانه‌ام.
بهمین خاطر است که در مقابل تو رفتارم عجیب است،
گوئی که گستاخ و دیوانه‌ام.
بخاطر اینکه فقط بین خودمان است.

من برای هیچکس اعتراف نمی‌‌‌کنم،
که چه حقیقتی را در خود پنهان داشته‌ام.