فرود در فرودگاه فرانکفورت.
و من تنها در میان هزاران نفر.
رسیده ام.
و گویی کماکان کنار خانواده ام در مصر هستم.
نمیتوانم تابلو ها را بخوانم .
باید راه خروج را پیدا کنم و پیش عمویم بروم.
پس پشت سر دیگران به راه می افتم.
عمویم سریع مرا شناخت.
ما شش سال بود یکدگر را ندیده بودیم.
خانه ها پنج برابر بزرگتر از خانه مان در مصر است.
زبانشان غریب است.
چگونه اینقدر زود این زبان را یاد بگیرم؟
از پایتخت به شهری کوچکتر.
مردم در مترو به من خیره شده اند.
من هم به آنها.