دلم برای زمستان به همان اندازه تنگ میشود که برای تابستان،
همیشه درست همان زمانی که
آن دیگری نیست.
اگر زمانی دستم را از دست بدهم،
فقدان آنرا هم حس میکنم،
چون بدون دست،
واقعا افتضاح است.
ولی الآن بنظرم چندان مهم نمیاد،
یا بهتر بگویم،
نه آنقدر مهم که یک دست میتواند باشد،
یا باید باشد،
چون بالاخره به آن نیاز خواهم داشت،
و میتونه چیز بدردخوری باشه،
یک همچین دستی.
دلم برای خاطراتم هم تنگ شده،
ولی نه درچنین سطح احساسی.
چون دیگر حضور چندانی ندارند.
دلتنگی درواقع نباید حتما یک احساس باشد،
اینجوری میشه از بیمحتوائی هم پرهیز کرد.
مثل اینکه بگوئی دلم برای کلیدم تنگ شده،
وقتی که آنرا نمیبینی،
اما احساس خاصی هم نداری.
ولی یک موقع به آن نیاز داری و نیست،
خب خیلی بَده دیگه،
مثل همان دست.
«راستی یادت میاد که ...؟»
نه، راستش نه،
ولی «چرا، آره، آهان»،
چون بقیه همه یادشون میاد و چندان خوبیت نداره،
که من مستثناء باشم،
شاید این هم نوعی مکانیزم رقابتی باشه،
ولی من توی پرنتزلاوربرگ بزرگ شدهام ...
در اونجا معنی یک دوران کودکی ناخوشایند اینه که،
مادربزرگ برات از مکدانلد سیبزمینی سرخ کرده میآره،
اما خیلی مزخرفه، چون ناسالمه،
برای کودک بیچارهای که خیلی ضعیفه.
معنیاش اینه، بدون دوران کودکی ناخوشایند، مکانیزم رقابتی هم وجود نداره.
آیا آدمهائی که عمراً گردو نخوردهاند، چون واقعا بهش حساسیت دارند،
دلشون برای طعم اون تنگ میشه؟
و یا کسانیکه دچار کوررنگی هستند. آیا دل آدم برای چیزی تنگ میشه،
که اونا اصلاً نمیشناسه؟
شاید هم یهجورائی در نهاد و اعماق وجود آدم،
چیزی که، اساس خیلی از رُمانهاست.
که فقدان چیزی احساس شد و یا کسی،
در اعماق وجود.
ولی من فقدان چیزی را احساس نمیکنم.
پس باید خیلی خوشبخت باشم،
که الآن میتونم باز به ارزش اخلاقی قضیه بپردازم.
من همه چیز دارم، من دستهایم را دارم و
کلیدم را هم الآن دارم،
تحصیلات خوب هم همینطور،
بهرحال فکر میکنم ویا لااقل امیدوارم.
راستی، وضعیت صوتی اینجا خیلی جالبه.
آدم همه چیز را میشنوه،
و حتی هر کلمهای که پشت درب صحبت میشه.
خیلی جالبه، ولی کمی هم مخوف.
دیگه چیزی برای نوشتن ندارم.
سیستم صوتی شما در اینجا خیلی جالبه.
احتمالا امروز دلم واسش تنگ میشه
شاید هم نه، چون ...
همینطور که گفتم کمی هم خوفناکه که صدای آدمهای غریبه را بشنوی.
ولی یکجورائی هم بامزه هست.
راستی یک فکر و خیال دیگه، آیا خیلی جالب نمیبود، اگه خورشید یک سوراخ میبود؟