در مقابل یک پله ایستاده بودم
دو یا سه پله
یک پله کوچک
در کنارش یک کوچه باریک

بعد از آن

یک حلزون،
سر نداشت،
گردن هم نداشت،
فقط پشتش را می‌شد دید
و افتاده بود روی آسفالت

یک نگاه دیگر به عقب
یک میوه،
شاید؟
آبی رنگ بود

پشت آن

یک دروازه خالی،
یک میدان،
یک زمین فوتبال.
من توپ نداشتم.