در هلمند، شهری در نزدیکی قندهار
جنگ طالبان با ناتو، ما هم در میان جنگ
گیرکرده بودیم بدون آب و نان
در هوای گرم در مسیر میان دو صحرا
در هنگام شب، باضعف تشنگی و گرسنگی
دویدیم تا رسیدیم به ایران.
در بیابان کیف پولم را گُم کردم
که در آن عکس دوران کودکیام و مادرم بود.
در مسیر فرار پلیس مرزی به دوتا از رفقایم شلیک کرد.
در ترکیه آدمها فروخته می شدند.
در یونان بمدت چهارماه خودم را در جنگلی پنهان کردم،
بخاطر ترس از پلیس نمیتوانستم راحت بخوابم.
شبها را با حیوانات کوچک و حشرات میگذراندم.
در ایتالیا با قایقی کوچک نزدیک بود غرق شوم.
به آلمان که رسیدم هیچ چیز بهمراه نداشتم جز اشکهایم.
اتوبوس آمد. میخواستم سوار شوم.
راننده اتوبوس آلمانی پول خُرد برایم نداشت.