گذشتم از جان و دیارم، چه بسا خواب و خیالم.
غربتی جان مرا سوزاند، مادری گریه کنان مرا از خود راند.
گفتم این بار دگر سختی تمام شد.
کول بار رو بستم و حرکت شروع شد.
جان خود را به یه اقیانوس سپردم.
خدایا، مرسی که نمردم، زنده هستم.
خیلی ها مردند، به دریا جان سپردند.
خدا لعنت کند آب هایی را که جان گرفتند.
با لطف خدا و یاد خواهر من رسیدم.
اما با چشم رنگ بدبختی را دیدم.
این شعر برنده جایزه شده است