اولش ناعادلانه است
و تو را میجود
مانند گرسنگی که شکمت را میخورد
و بعد همت وارد میشود
همت برای اینکه چیزی را تغییر دهی
و تو را به سمتی می کشد, مانند کاری که باد با بادبان میکند
تو به آسمان مینگری
و پرنده را می بینی, که به جنوب میروند
انگار بی وزن اند
انگار ترکیبی از پر و آزادی اند
صدای امواج مرا احاطه میکند و تو فرو میروی در عمق,
اما در حین فرو احساس میکنی آزادی
و میبینی که بی عدالتی, گرسنگی, ترس و غم
از کنارت شناکنان رد میشوند
تو همه چیز را پشت سر میگذاری
چیزی که میماند, آزادیست
به زمین که میرسی, پرنده شده ای
دگر چیزی تو را نمی کشد, نمیجود, نمی برد, فشار نمی دهد
زجر به سر میرسد
تو نیز کاملا موجودی دیگری
دگر چیزی به حساب نمی آید, جز همتت
اولش ناعادلانه است
اما تو دیگر در اول راه نیستی