روزی با رفقایم لب رودخانه ماین بودیم
خوشحال از بودنمان در کنار همدیگر
وقتی آنجا نشسته بودیم، تصادفا
با چند آلمانی آشنا شدیم.
هرکس از تبار خود سخنی گفت،
طبیعتا از من هم سؤال شد
(نگاهی به من کافی بود تا،
مشخص شود که آلمانی نیستم).
برایشان تعریف کردم که اهل سوریه ام.
این شد که آنها شروع کردند به پرسیدن
سؤالهای بسیار درباره اوضاع سوریه،
و گروههای درگیر در جنگ
(آنها در کلاس درس مدرسه شان
درباره جنگ سوریه صحبت کرده بودند).
من ولی در آن لحظه
میلی به گفتگو نداشتم
درباره موضوعی چنین حساس.
من فقط مایل بودم با رفقایم
اوقات خوبی را سپری کنم.
ولی آن انسانهای جوان، مشتاقانه
به طرح سؤالهای خود ادامه میدادند.
من در آنحال سعی کردم بدون تعارف،
به آنها بگویم که میلی به گفتگو
درباره جنگ ندارم، چرا که
نمیخواستم اوقات خود را تلخ کنم.
در عین حال نمیخواستم،
که آنها در من
فردی نامؤدب ببینند.