جایی نیست
شاید لبخندی
کلامی دوستانه
جای من اینجاست
آفتابی در صورت
در کنار تو
یک جورایی میجویم
کجا میخواهم بروم؟
به دنبال خود میگردم
به هنگام تنهایی
در کلمات شناور میشوم
و تلاش میکنم غرق نشوم
در میان جملات تسلی می یابم
در حجم کلمات حس میکنم بسیار کوچکم
سعی میکنم به دل بنشینم
اما باز خودم باشم
و باز این سوالها
چه میکنی؟
از کجا آمده ای؟
گاهی سیل کلمات
گاهی دریای حروف
اگر از من بپرسی
که به کجا تعلق دارم
میگویم همزمان اینجا و آنجا
جایی که به آن متعلقم
ثابت نیست
جایی که به آن متعلقم
یک لبخند روزمره است
اما زیباییش کم نیست
جایی که به آن متعلقم
انسان ها دست در دست هم میروند
جایی که به آن متعلقم بیشتر از یک شهر است
بیشتر از یک کشور
به جایی متعلقم
که چشم معتمدینش برق میزند