کنارم باش و ببین
ببین چه به سرم آمد
هر چه آمد تمام شد و رفت
ولی رد پایش در دلم هست
یادم باز آمد …..
ساعاتی کف اتوبوس
که وقتی جای خالی نبود
پاها خشک بود
خواب در چشمانم بود
اما جای خواب نبود
سر راهی پلیس گفت بایست
و برگشت و برگشت
در قطار و همه در کابین
ولی من در راهرو
وقتی قایقی غرق شد
دلم از اروپا سرد شد
آنوقت که همه عالم در خوابند
ما در راهی بی پایان
خسته و تشنه و گرسنه
رفتی که رفتی
بازگشت چه سخت است
همه جان کند ها فقط برای آسایش من نه خانواده من
این شعر برنده جایزه شده است