از زمین بلند شدم
تا به سوی آسمان چنگ زنم.
فکر می‌کردم می‌توانم ستاره‌ای در چنگ بگیرم!

اما ناگهان فروافتادم
و پایم جراحت دید.

همچنانکه بر زمین نشسته بودم، با خود می‌اندیشیدم
چقدر خوشحال می‌شدم
اگر که خود ستاره‌ می‌بودم.
دوباره کوشیدم بالاتر بِجَهَم،
تا بلکه باز به آسمان دست بسایم،
اما به روشنی دریافتم که پایم شکسته
و دیگر حتی نخواهم ‌توانست راه بروم.
و برای پریدن سخت ناتوانم.

آیا احیاناً ستاره مرا دید
که به سمتش چنگ می‌زدم؟
و باز رهایم کرد؟

ترجمه علی عبداللهی