احوالپرسی صمیمانه مثل شرابِ قرمز است
کسی نیست که با او تقسیمش کنم
من خودم سهم شراب رفقایم را می‌نوشم.
انعکاس چهره‌هاشان را بر گیلاس شراب می‌بینم
این تصویر شادم می‌کند

وقتی برای عابران دست تکان می‌دهم،
آن‌ها هم در جواب سری برایم تکان می‌دهند.

آن لب‌های بی‌حرکت،
نقش بسته در قاب عکسی،
که آن‌ها خنده‌هاشان را در آن جا گذاشته‌اند.

آن چشم‌های مالیخولیایی،
که از رویایی تاریک برخاسته‌اند،
کابوسی که امیدشان را ویران کرده است.

درخت، بی‌ریشه در برابر ترحمِ باد تابی ندارد
پرنده از دسته‌اش جدا افتاده و گم شده‌ است.