مادر ردایی از خضوع و قدرت به تن داشت،
مادری که به تازگی پسرش را به خاک سپرده بود.
زن بر شانههای نحیفش
ترکشهای جنگ و زخمهای خونریزی را نیز حمل میکند.
سایهی گریانش را زیر نور آفتاب میتوانی ببینی،
سرنوشت محتوم نسلهای مرده.
او در دل شبهای بیخوابی سرنوشت خود را میبافد،
دوچرخهی پسرش در بالکن دارد زنگار میگیرد.
قلبش ردایی از قدرت به تن کرده،
عکس گذرنامهی پسر در گوشهای از اتاق قاب گرفته شده است،
زن قاب را در جیبش حمل میکند، و به همراه آن مدالها را.
او برای این جنگ زاده نشده بود.
او سرنوشت خود را بر فرشی از فلز میبافد،
فرشی از میخهایی که بر قلبش کوبیده شده است.
عکس از اولین عشای ربانی در کلیساست،
پسر را در کودکی با آویشن غسل تعمید داده بود.
اگر آن روز پاشنهی آشیلِ کودک را دریافته بود،
بیمعطلی آنرا به فرشتهها میگفت.
قاب عینک باز خم شده است،
بین عکسها با دو نوار پوشانده شده است.
نامهرسان حقوق بازنشستگیاش را در یک پاکت برایش میآورَد.
روسری مخصوص جشنها بر تناش همچون ردایی شده،
پول را به یگانِ پسرش بخشید.
تابوتی هم سفارش داد.
تابوت را مثل یک زایشگاه گذاشتهاند زمین،
نزدیک قبرها، آخرین چرخش.
بوتهای از یاس بنفش محبوبش،
تکیهگاه یک درختچهی توس نازک و جوان شده است.
۲۰۲۳ | نادیا کولیش | اوکراین