مادر یعنی آرامش
مادر یعنی دوستی
مادر یعنی رستگاری
چرا توصیف مادر؟
چرا با این کلمات؟
شاید در فقدان چیزی؟
یا در حسرت چیزی؟
و یا چیزی که هرگز بیان نشده؟
و شاید بسیار دیر بیان شده؟
چنین است آغاز دوران کودکی من
آنچه را که بیاد میآورم
چیزی در خاطرم نمانده
جز درد و ویرانی درونم
وقتیکه صحبت از کودکی میکنیم
لبخندی شیرین را بخاطر میآوریم
مانند شکفتن شکوفه ای
که در اعماق درون هر انسانی خفته
ولی نه برای من
در کودکی من اسباب بازی نبود
. حتی یک توپ پلاستیکی
. کودکی من در دوران حکومت مردی ظالم سپری شد
. من تنها بازمانده خانواده ای هستم که دیگر وجود ندارد
. و تنهائی تنها میراثیست که نصیت و همراه همیشگی من شده
. بیشتر از هر چیز دیگر
. و بیشتر از هر چیز و هر کس
زندگی بدون کودکی برایم معنائی نداشته،
. مثل عسل بدون شیرینی
. هر زندگی آغاز و اوجی دارد
. ولی آغاز کودکی من رنگ و بوئی از احساسهای بچگانه نداشت

وقتیکه از کودکیم حرف میزنم
شاید شما را بیاد زندگی یک سرباز بیاندازد
در خدمت مردی زورمدار مردی جاه طلب
. مردی که برای نیل به اهدافش مرا مورد سوء استفاده قرار داد

. کودکانی هستند با بسترهائی از پر طاووس
. و کودکانی هم هستند که بسترشان زمین عریانست
. کودکانی هستند که توان آن را دارند که برای رسیدن به رؤیاهاشان تلاش کنند
. و کودکی هم هست که باید برای تکه ای نان بجنگد