کودک زیرلب می‌گوید: 
«امروز در کلاس آلبورادا یاد گرفتیم، نوعی سرود»
مادرش می‌گوید: «خوشحالم عزیزم!»
کمی بنشین و صبر کن تا من چمدان را ببندم.»

«مامان می‌دانی چه کسی آن را سروده؟»
چوپان‌هایی که در دشت‌ها گله‌داری می‌کنند
و مادران آینده آن را برای پدران آینده خواندند
تازه من در ریاضی هم شاگرد اولم.

مامان یادت هست قول داده بودی،
اگر در مدرسه ممتاز بشوم و شاگرد خوبی باشم،
بابا برمی‌گردد و می‌رویم بیرون جشن می‌گیریم؟
«مرا ببخش پسرم. من زیر قولم زدم.»

پدرت قهرمان و جسور و شجاع بود
او هرگز تسلیم نشد و جنگ به خون کشیده شد.
شوربختانه پیروزی برایمان سنگین تمام شد،
او نتوانست از چنگِ مرگ بگریزد.»