آن‌ها بیرون دروازه‌های بهشت اردو زدند و شیون کردند،
دیگران هم به شیون افتادند
همان‌ها که راه‌شان را گم کرده بودند
شیون‌هاشان بی‌نشان بود.

آن‌ها تردید را زندگی کرده بودند.
آن‌ها که بی‌طرفی پیشه می‌کنند
هرگز به جایی نمی‌رسند.
نه به دوزخ پا می‌گذارند نه به باغ عدن،
و همچون سیاره‌ای بی‌مدار در فضا حرکت می‌کنند.

خانه‌شان بستر گرمی نداشت
و تبعید انتخاب‌شان نبود
نمی‌شد به وطن اعتماد کرد،
اما بسیارانی بی‌چون‌وچرا به آن اعتماد کردند.

ملامت‌شان نکنید، آن‌ها نمی‌دانند،
که ما دیگر آدم‌های قبلی نیستیم:
ما هنوز میراث‌بر همان چیزی هستیم که
اجدادمان نزد ما به ودیعه گذاشتند
پس از این‌که دریا از وسط به دو نیم شد.

اجداد ما در گورستان‌ها خفته‌اند –
اما راه را برای زندگان باز کنید
آن زندگان که خانه‌شان را بر گورستان بنا کردند.

خانه گورستان شده
دلبند من، تو این‌جا خواهی مرد، پیش از آن‌که به دنیا بیایی.
آن‌که در خیابان‌ها پرسه می‌زند
فقط کمی گوشت و استخوان است،
هر لحظه دیوارهای خانه‌ها اشک می‌ریزند و
مرگِ رویایی را اعلام می‌کنند
و ساکنان خانه‌ها بی‌جان‌اند.

من به اکنافِ جهان سفر می‌کنم اما بادها حاملِ گمشده‌های زورق‌های من نیستند،
گمشده‌هایی که زورق‌های من در پی آنند
چندان به درد این جهان نمی‌خورد
رودخانه‌های ابدی در این‌جا جریان ندارند،
شیاطین این‌جا بی‌محابا می‌رقصند.
در آن هنگام که دو فرشته لذت می‌برند،
حتی کوچک‌ترین کرده‌هایم را بر شانه‌هایم حک کن.