من؟ گودالی هستم آیا
در بوستان پدربزرگ،
که در آن،‌ برگ‌های خشکیده‌
بر هم تلمبار شده،
که شاش گربه‌نر همسایه
و تیله‌های دخترک خرد
هدف می‌گیردش.
در من آتش می‌افروزند،
در من آدم‌ها پنهان می‌شوند،
نگاه‌ها به من می‌افتند
از پشت دست‌های بسته،
ناگهان اینجا اجسادی دراز به دراز می‌‌آرامند،
کلوخ‌‌پاره‌ها مرا پر می‌کنند.
آیا می‌ترسم؟
همین احساس بر دهانم مُهر خموشی می‌زند.
در تاریکی اتفاق تازه‌ای می‌افتد،
لحظه‌ی مرگم فرارسیده،
و با اینهمه، دلم سبکبار و آرام است.
آیا فقط آنجا آمده بودم زباله‌ها را دور بریزم،
و اکنون زیر گل‌ها نهان شده‌ام؟

ترجمه علی عبداللهی