داستان من پیش از آن شروع شد که حتی به دنیا آمده باشم.
در آن روز که مادرم شروع کرد به صحبت کردن،
داستان من هم آغاز شد.
حتی در زهدان مادرم، میتوانستم زبان را بشنوم، زبان خودم را.
من نمیتوانستم حرف بزنم اما مادرم گشنگیام را درک میکرد.
من نمیتوانستم حرف بزنم، اما میتوانستم لالایی مادر را درک کنم.
یک روز گفتم «دایه»، مادر، و چشمان مادرم خندید.
آن روز بود که داستانِ من آغاز شد.