پگاه، ساعت پنج صبح، مادران
با روسری‌های سپید به سوی میدان‌ برگزاری نوروز شتافتند.
سربازان هفت دروازه را به روی‌شان بستند و گفتند:
"از این دروازه‌ها نه درشکل و شمایل یک کُرد،
بلکه بی‌لباس، همچون یک انسان عبور کن.
لباس‌هایت را در بیاور، در آن‌صورت اجازه‌ی گذر می‌دهیم."

انسان‌های برهنه به میدان هجوم آوردند،
در روشنای آتش نوروز
خود را با گل‌های بهاری پوشاندند.

مطمئن باشید،
ما از هیچ، هستی می‌آفرینیم.
هر بار که مغزمان را ببلعید[1]،
دوباره از نو خودمان را می‌آفرینیم
و در آتش نوروز شکوفا می‌شویم.

ترجمه علی عبداللهی


[1] (در اساطیر ایرانی و کردی، ضحاک‌شاه ستمگر، مغز کودکان را جهت درمان خود می‌بلعد. آهنگری به نام کاوه بر او می‌شورد و شاه را می‌کشد... آتش را در حکم نماد آزادی می‌افروزند.)