طبیعت دوست من است
در مقام وصفش باشد او مادر
هنوز هم به وقت بو کردن گلها
به پریدن شاپرکی از شاخه درختان
به خشکی درختان رنگارنگش در پاییز
به آبی آسمانش قسم دوستش دارم
نفس کشیدن در هوای این شهر هم دلگیر است
آبی آسمانش رنگ دود و غباری غمناک دارد
انگار آسمان هم دلش گریه بسیار میخواهد
طبیعت دوست من است
هنوز هم از تنه درختش قلم میسازم
در دریا یش ماهی میشوم شنا میکنم
از بودنش نفس میکشم اما.....
هدر میرود، کثیفش میکنند آتشش میزنند
و او در زمینش به من گندم میدهد تا زنده بمانم
با شعله خورشیدش گرمم میکند
به وقت دلتنگی آغوش گریه کردنم میشود
طبیعت دوست من است