از آخرین روزهای پاییز
شاخه‌های برهنه
سرازیر شدن فصل‌ها
و آخرین انار ترک‌خورده.

کنار چای، کتاب‌های قصه و دوبیتی
تو حاصل تهاجم وحشی دو چشم بودی
که به سرزمینی ناشناخته‌ پاگذاشتی.

این بار که آمدی برهنه‌پا بیا
و از پل‌های دهکده عبور کن
این بار "صدای پای آب" را خواهی شنید
نوازش نسیم دستت را خواهد فشرد
به انتهای راه که رسیدی
خواهی دید
قلب دهکده برای تو می‌تپد
و خروش رودخانه صدای توست.

این بار که آمدی شبانه بیا
نفس شبانگاهی بگیر
مانند سربازی از جنگ‌برگشته

بر پل چوبی بایست
تا ماه
نقابش را از رودخانه بردارد و
به تو بسپارد
و آن شب
پل
جای ازدحام نورهای موازی خواهد شد
و خدای داستان‌های پس از جنگ.